
*غمی غمناک*
شب سردی است،ومن افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
*غم من، لیک غمی غمناک است*
نظرات شما عزیزان:
يه نفر 
ساعت21:21---24 ارديبهشت 1391
دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست ، اسراف در محبت است !!! پاسخ:
كاملا صحيح ميفرماييد
raha 
ساعت18:01---24 ارديبهشت 1391
سخني با مهتاب
فقط دريا دلش آبي تر از من بود
و من از دريا, دلم دريا
فقط اين را ندانستم
چرا گشتم چنين تنها تر از تنها
به هر آبي شدم آتش
به هر آتش شدم آبي
به هر آبي شدم ماهي
به هر ماهي شدم دامي
به هر نامحرمي ساقي
به هر ساقي مي باقي
و تو اين را ندانستي
چرا گشتم چنين عاصي
چرا مهتاب شد سنگ صبورم
چرا بستند پرهاي غرورم
چرا آيينه ها را خاك كردند
مرا از رنگ شب سيراب كردند
پاسخ:
بسيارزيبا ممنونم لطفابازم سربزنيد
|