*رمیده*
نمي دانم چه مي خواهم خدايا*
به دنبال چه مي گردم شب و روز*
چه مي جويد نگاه خسته من*
چرا افسرده است اين قلب پرسوز*
ز جمع آشنايان مي گريزم*
به كنجي مي خزم آرام و خاموش*
نگاهم غوطه ور در تيرگي ها*
به بيمار دل خود مي دهم گوش*
گريزانم از اين مردم كه با من*
بظاهر همدم و يكرنگ هستند*
ولي در باطن از فرط حقارت*
به دامانم دوصد پيرايه بستند*
از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند*
برويم چون گلي خوشبو شكفتند*
ولي آن دم كه در خلوت نشستند*
مرا ديوانه اي بدنام گفتند*
دل من، اي دل ديوانه من*
كه مي سوزي ازين بيگانگي ها*
مكن ديگر ز دست غير فرياد*
خدارا، بس كن اين ديوانگي ها*
*فروغ فرخزاد*
نظرات شما عزیزان:
asal 
ساعت16:56---17 ارديبهشت 1391
خيلي زيبا بود حيف...................
|